پسرک ببخش اگر با این صراحت جواب نه را به صورتت کوبیدم...
شاید تو هم نمی دانی غرور لعنتی ام تا زیر خاک هم می کشاند مرا...
اسرار کردی و من باز هم جوابم نه بود...
خدا را چه دیده ای...شاید روزی تو هم یکی از پشیمانی هایم باشی...
اما باز غرورم از همه چیز با ارزش تر است...بی تو شاید اما بی غرورم هرگز نمی توانم زندگی کنم...
همین و بس...
از صدایم اشک می بارد
آه من تنهاترین تنهای این دنیام
هیچ یاری ، مهربانی ، هیچ همدردی
نیست حتی سایه ای اینجا
قلب من عمریست بغضش را فروخورده
اشک های تلخ من هم سخت ، تکراریست
هستم اما از تهی هم نیست تر، گویا
بودنم همرنگ مرگی ممتد و جاریست
مسی که سر زدی مهرداد جان...